راه زندگی

گاهی میتوان گمشده خود را در میان کلمات یافت و من میخواهم خودم را پیدا کنم...

راه زندگی

ای عاشق شب نورد،پیدایم کن
ای مرد همیشه مرد، پیدایم کن
ای عابر کوچه گرد فانوس به دست
من گم شده ام، بگرد پیدایم کن

بایگانی
آخرین مطالب

دوست خوب دوتا شرط دارد:

اهل تقوی باشد و عاقل.

تقوی نداشته باشد به درد نمی خورد، عاقل هم نباشد به درد نمی خورد هردو باید باشد.

آیت الله خوشوقت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۴۴
سلوی

شخصی از تنگ دستی خود نزد یکی از بزرگان شکایت کرد و گفت: از مال دنیا هیچ ندارم و خیلی بینوا و فقیرم. کاش سرمایه ای داشتم تا کار می کردم و این قدر درمانده نبودم.

مرد بزرگ گفت: آیا حاضری چشم نداشته باشی، اما هزار دینار داشته باشی؟

گفت: نه!

مرد بزرگ بار دیگر گفت: آیا حاضری دست و پا و گوش نداشته باشی، اما چندین هزار دینار به تو بدهند؟

مرد گفت: نه،نه!

مرد بزرگ گفت:  تو دارای سرمایه های بزرگی هستی که حاضر نیستی آن ها را به هزاران دینار بفروشی! باز میگویی تنگدستم؟! پس برای این همه سرمایه های عظیم که به تو داده اند، شکر خدا را به جا بیاور  و در حد توان خود به دنبال روزی باش. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۵۶
سلوی

من شیشه دلتنگی دل های غمینم

ای کاش که دست تو بکوبد به زمینم

یک روز به فردوسم و یک روز به دوزخ

نیمی همه از کفرم و نیمی همه دینم

یک تکه دل خون مرا قاب گرفته ست

گلدان ترک خورده ایوان گلینم

بوی تو شبی یک دم از این کوچه گذشته ست

عمری ست که شب تا به سحر  کوچه نشینم

تا چند در این کوچه بن بست بخوانم

یا چشم بچرخانم و دیوار ببینم

کی میرسی از ره که به تکرار قدومت

در راه تو صد تاقچه آیینه بچینم

هوهو زن و کشکول به دوش از پس دیوار

«در حسرت دیدار تو آواره ترینم»


سعید بیابانکی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۰۲
سلوی

نقل می کنند که پیرمردی در بازار تبریزی باربری می کرد. روزی در حال عبور از کوچه ای بود، کودکی را دید که در حال بازی روی بام خانه بود و مادرش مدام فریاد می زد که بیا پایین. 

در همین حال پای کودک سر خورد و از بالای بام به پایین افتاد. پیرمرد هم گفت: « خدایا نگهش دار!» در همین حال کودک بین زمین و آسمان معلّق ماند

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۰۷
سلوی

گفت: اگه گفتی چی شد من بعد از این همه مدت چادر پوشیدم ؟

گفتم : چه میدانم ! لابد اینجوری خوشتیپ تری !

گفت :نچ!

گفتم : خب لابد فهمیدی این طوری حجابت کامل تره مثلا !

گفت نچ !

گفتم : ای بابا ! خب لابد عاشق یکی شدی، اون گفته اگه چادر بپوشی بیشتر دوست دارم !!

گفت : نزدیک شدی !

گفتم : آها !! دیدی گفتم  همه ی قصه ها به ازدواج ختم می شوند ؟

دیدی ؟؟

گفت : برو بابا . . . . دور شدی باز

گفتم : خب خودت بگو اصلا

 

گفت : یه جایی شنیدم چادر لباس "زهرا "ست،میخواستم کمی شبیه "زهرا" باشم.

منبع: خبرگزاری دانشجو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۴۸
سلوی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۴۲
سلوی

بچه تر که بودیم وقتی فیلم میدیدیم

موقع طنز فیلم ها می خندیدیم و موقع ناراحتی ها به فکر فرو می رفتیم

بزرگتر که شدیم

موقع ناراحتی ها گریه کردیم و موقع خنده ها به فکر فرو رفتیم

چه بر سرمان دارد می آید ؟

 

محمد صادق حدادان

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۴۰
سلوی

رسول اکرم - صلی الله علیه و آله - دریکی از مسافرتها با اصحابش در سرزمینی خالی و بی علف فرود آمدند ، به هیزم و آتش احتیاج داشتند، فرمود : " هیزم جمع کنید " عرض کردند : " یا رسول‏ الله ببینید ، این‏ 
سرزمین چقدر خالی است ، هیز می‏ دیده نمی‏ شود " فرمود : 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۱۰
سلوی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۴۶
سلوی

منبع: افسران

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۴۰
سلوی